پيام و نامه معاويه به امير المؤمنين عليه السّلام
پيام و نامه معاويه به امير المؤمنين عليه السّلام
سليم مىگويد: در حالى كه ما همراه امير المؤمنين عليه السّلام در صفين بوديم، معاويه، ابو درداء «1» و ابو هريره را فراخواند و به ايشان گفت:
نزد على برويد و از قول من به او سلام برسانيد و به او بگوئيد:
بخدا قسم من مىدانم كه تو سزاوارترين مردم به خلافت هستى و از من به آن سزاوارترى، زيرا تو از مهاجرينى هستى كه پيش از همه مسلمان شدند و من از آزادشدگان «2» هستم.و من مثل سوابق تو در اسلام وخويشاوندى پيامبر و علم تو به كتاب خدا و سنت پيامبرش را ندارم.
من پسر عموى عثمان و طالب خون او هستم. به من خبر رسيده است كه تو در باره قتل عثمان عذر مىآورى و از خون او اظهار برائت مىنمائى و معتقدى كه وقتى او كشته شد تو در خانهات عزلت گزيده بودى، و وقتى او كشته شد تو «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» گفتهاى.
و نيز گفتهاى: «خدايا من راضى نبودم و كمك هم نكردم». در روز جنگ جمل وقتى اطرافيان شتر عايشه به هيجان در آمده و فرياد زدهاند: «يا لثارات عثمان» تو گفتهاى: «امروز قاتلين عثمان به صورت در آتش در آيند.
آيا ما او را كشتيم؟ او را آن دو (طلحه و زبير) و آن زن كه همراهشان است كشتند و فرمان قتل او را دادند در حالى كه من در خانهام نشسته بودم»!من پسر عموى عثمان و ولىّ او و طالب خون او هستم.
اگر مسأله چنين است كه تو مىگويى، قاتلين عثمان را در اختيار ما بگذار و آنان را به ما تحويل ده تا در مقابل پسر عمويمان آنان را به قتل برسانيم، و با تو بيعت كنيم و خلافت را به تو تسليم نمائيم!
اين مطلب اوّل.
مطلب دوم اينكه جاسوسانم به من خبر دادهاند و نامههايى به دستم رسيده از طرف دوستان عثمان كه همراه تو مىجنگند و تو گمان مىكنى با تو هم عقيدهاند و به خلافت تو راضىاند در حالى كه خواستهشان با ما و قلبشان نزد ما است و فقط بدنشان همراه توست.
و خبر اين است كه تو ولايت ابو بكر و عمر را اظهار مىنمائى و بر آن دو رحمتمىفرستى، ولى در باره عثمان خوددارى مىكنى و او را ياد نمىنمايى و بر او رحمت نمىفرستى و او را لعنت هم نمىكنى.
در باره تو به من خبر رسيده است كه وقتى با اهل سرّ خبيثت و شيعيانت و خواصّ گمراه و تغيير دهنده و كاذب خود در خلوت جمع مىشويد نزد آنان از ابو بكر و عمر و عثمان برائت مىجويى و آنان را لعنت مىكنى!
ادّعا كردهاى كه تو خليفه پيامبر در امّتش و وصىّ او در ميان ايشان هستى و خداوند اطاعت تو را بر مؤمنين واجب كرده و در كتابش و سنّت پيامبرش به ولايت تو امر كرده است،
و به محمّد دستور داده كه اين مطلب را در امتش بپا دارد و بر او آيه نازل كرده است كه:
يا أَيُّهَا الرَّسُولُ، بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ «2»،
«اى پيامبر، آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده برسان، و اگر چنين نكنى رسالت او را ابلاغ نكردهاى، و خداوند ترا از شرّ مردم حفظ مىكند».
او هم امّتش را در غدير خم جمع كرد و آنچه در باره تو از جانب خداوند مأمور شده بود ابلاغ نمود و دستور داد حاضر به غائب برساند، و به مردم خبر داد كه تو بر مردم صاحب اختيارتر از خودشان هستى، و تو نسبت به پيامبر همچون هارون نسبت به موسى هستى.
در باره تو به من خبر رسيده است كه براى مردم خطبهاى نمىخوانى مگر آنكه قبل از پائين آمدن از منبر مىگوئى: «بخدا قسم من سزاوارترين مردم براى آنان هستم،و از روزى كه پيامبر از دنيا رفته همچنان مظلوم بودهام».
اگر اين خبرى كه در باره تو به من رسيده درست باشد ظلم ابو بكر و عمر نسبت به تو بالاتر از ظلم عثمان است.
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از دنيا رفت و ما حاضر بوديم.
عمر با ابو بكر بيعت كرد و از تو دستورى نخواست و نه با تو مشورت كرد.
آن دو در مقابل انصار با حق و حجّت تو و خويشاوندى با پيامبر انصار را محكوم كردند. اگر در مقابل تو تسليم مىشدند و با تو بيعت مىكردند عثمان زودتر از همه مردم با تو بيعت مىكرد بخاطر خويشاوندى او با تو و حق تو بر او چرا كه او پسر عمو و پسر عمّه توست.
سپس ابو بكر عمدا اقدامى كرد و هنگام مرگش خلافت را به عمر برگرداند و هنگام جانشين قرار دادن او با تو مشورت نكرد و از تو دستورى نخواست و براى او بيعت گرفت.
سپس عمر تو را در شورى بين شش نفر قرارداد و همه مهاجرين و انصار و ديگران را از مسأله خلافت خارج ساخت.
شما هم وقتى در روز سوم ديديد مردم جمع شدهاند و شمشيرها را كشيدهاند و بخدا قسم ياد كردهاند كه اگر آفتاب غروب كند و يكى را از بين خود انتخاب نكرده باشيد گردنتان را بزنند و دستور وصيّت عمر را در باره شما اجرا كنند، وقتى اين برنامه را ديديد اختيار كار خود را به ابن عوف سپرديد. او با عثمان بيعت كرد و شما هم با او بيعت نموديد.
سپس عثمان مورد محاصره قرار گرفت و از شما كمك خواست، ولى او را يارى نكرديد، و شما را فرا خواند ولى او را اجابت نكرديد، و اين در حالى بود كه بيعت او بر گردن شما بود،
و شما اى مهاجرين و انصار حاضر و شاهد بوديد، ولى اهل مصر را آزاد گذارديد تا او را كشتند و گروههايى از شما هم آنان را در قتل وى كمك كردند و اكثريت شما او را خوار كرديد. بنا بر اين در باره او يا قاتل و يا دستور دهنده و يا خواركننده بوديد.
سپس مردم با تو بيعت كردند، و تو از من به امر خلافت سزاوارترى. پس قاتلان عثمان را در اختيار من بگذار تا آنان را بكشم و خلافت را به تو تسليم كنم، و من و همه افراد اهل شام كه نزد من هستند با تو بيعت كنيم.
______________________________
(1) ابو درداء عويمر بن عامر بن زيد خزرجى است. در نسخه «دیگر» در همه موارد اين حديث بجاى ابو درداء نام«ابو مسلم خولانى» آمده است.
(2) اشاره به فتح مكه است كه در آن روز همه مشركين از جمله معاويه و پدر وپسرش از آزادشدگان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شدند.مهاجرين و انصار هم با تو بيعت كردند پس از آنكه سه روز در باره تو مشورت نمودند. سپس نزد تو آمدند و به خواست خود و بدون اجبار با تو بيعت كردند. و اوّل كسانى كه با تو بيعت كردند طلحه و زبير بودند، ولى بعد بيعت خود را شكستند و به تو ظلم كردند و آنچه حقّشان نبود طلب كردند.
(3) سوره مائده: آيه 67.د و آنچه حقّشان نبود طلب كردند.
أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم با اندکی تصرف ص : 417تا ص: 421
پيام و نامه امير المؤمنين عليه السّلام به معاويه
وقتى امير المؤمنين عليه السّلام نامه معاويه را خواند، و ابو درداء و ابو هريره پيام و سخن او را به حضرت ابلاغ كردند، به ابو درداء فرمود: آنچه معاويه شما را براى آن فرستاده بود به من رسانديد. اكنون از من بشنويد و از قول من به او برسانيد همان طور كه از قول او به من رسانديد.
به معاويه بگوئيد: عثمان بن عفان از اين دو فرض خارج نيست: يا امام هدايتى است كه ريختن خون او حرام و كمك او واجب است و سرپيچى از فرمان او حلال نيست و امت حقّ خواركردن او را ندارند، و يا اينكه امام گمراهى است كه ريختن خون او حلال است و ولايت و يارى او جايز نيست. بنا بر اين از اين دو حالت خارج نيست.
آنچه در حكم خدا و حكم اسلام بر مسلمين واجب است بعد از آنكه امامشان مرد يا كشته شد- چه گمراه باشد و چه هدايت شده، چه مظلوم باشد و چه ظالم، چه ريختن خونش حلال باشد و چه حرام- اين استكه؛
هيچ عملى انجام ندهند و كار جديدى بپا نكنند و دست از پا خطا نكنند و كارى را شروع نكنند قبل از آنكه براى خود امامى عفيف و عالم و با تقوى و عارف به قضاوت و به سنت برگزينند،
تا امور آنان را جمع نمايد و در بين آنان حكم نمايد،
و براى مظلوم از ظالم حقّش را بگيرد و مرزهاى آنان را حفظ نمايد،
و غنائم و حقوق مالى آنان را جمع آورى كند ،
و حجّ و نماز جمعه آنان را بپا دارد و صدقات آنان را جمع نمايد.
سپس در باره امامشان كه به ظلم كشته شده نزد او براى حكم بروند و قاتلين او را براى محاكمه نزد او ببرند تا بين آنان به حق حكم نمايد: اگر امامشانمظلوم كشته شده به نفع اولياء او خونش را ثابت كند، و اگر ظالم كشته شده نظر دهد كه حكم آن چيست.
اگر اختيار در امامت بدست مردم باشد اين اوّل كارى است كه بايد انجام دهند، و امامى انتخاب كنند تا امور آنان را منظّم نمايد و تابع او شوند و او را اطاعت نمايند.
ولى اگر اختيار بدست خداوند و پيامبرش است، خدا مردم را از نظر دادن در اين مسأله و انتخاب آن كفايت كرده است، و پيامبر صلى اللَّه عليه و آله براى آنان امامى را پسنديده و آنان را به اطاعت و تابعيت او مأمور كرده است.
مردم بعد از قتل عثمان با من بيعت كردند و مهاجرين و انصار پس از سه روز مشورت در بارهام با من بيعت نمودند، و هم آنان بودند كه با ابو بكر و عمر و عثمان بيعت كردند و امامت آنان را منعقد كردند. اين مسأله را اهل بدر و سابقه داران از مهاجرين و انصار بر عهده گرفتند، با اين تفاوت كه با افراد قبل از من بدون مشورت عموم مردم بيعت كردند ولى بيعت من با مشورت عموم مردم بود.
بنا بر اين اگر خداوند جلّ اسمه اختيار را بدست امّت سپرده است و اين امت است كه بايد براى خود انتخاب كنند و نظر دهند، و انتخاب و نظرشان بهتر از انتخاب خدا و رسولش براى آنان است، و هر كس را امّت انتخاب كنند و با او بيعت نمايند بيعت او بيعت هدايت است و امامى مىشود كه اطاعت او و ياريش بر مردم واجب است، اگر چنين است در باره من نيز مشورت كردند و مرا به اجماع و اتفاق امّت انتخاب كردند.
و اگر خداوند عزّ و جلّ است كه بايد اختيار كند و حق انتخاب با اوست، خداوند مرا براى امّت انتخاب كرده است و بعنوان خليفه براى آنان قرار داده است و آنان را در كتاب منزل خود و در سنّت پيامبرش مأمور به اطاعت و يارى من نموده است، و اين حجّت مرا قوىتر و حقّ مرا واجبتر مىنمايد.
اگر عثمان در زمان ابو بكر و عمر كشته شده بود، آيا معاويه حق داشت بعنوان خونخواهى عثمان به جنگ آنان و قيام بر عليه آنان اقدام كند؟
ابو هريرة و ابو درداء گفتند: نه.
حضرت فرمود: من نيز همين طور! اگر معاويه بگويد: «آرى»، به او بگوييد: در اين صورت براى هر كسى كه به او ظلمى شده يا كسى از نزديكانش كشته شده جايز مىشود عصاى مسلمين را بشكند و جماعت آنان را متفرق كند و مردم را بسوى خويش فراخواند!! اضافه بر اينكه فرزندان عثمان براى طلب خون پدرشان سزاوارتر از معاويهاند.
سليم مىگويد: ابو درداء و ابو هريره ساكت شدند و گفتند: نسبت به خودت به انصاف سخن گفتى!
حضرت فرمود: بجان خودم قسم، معاويه هم اگر بر سخن خود و آنچه به من حق داده ثابت باشد نسبت به من انصاف داده است.
اينان پسران عثماناند كه مرد شدهاند و به سنّ بلوغ رسيدهاند و كودك نيستند و كسى صاحب اختيار آنان نيست. بيايند تا بين آنان و قاتلين پدرشان جمع نمايم. اگر از استدلال در مقابل آنان عاجز ماندند براى معاويه شهادت دهند كه صاحب اختيار و وكيل آنان و نائب و طرف دعواى آنان در خصومتشان است.
آنگاه آنان و خصمهايشان در مقابل من مانند خصمهايى كه نزد امام و والى با اقرار به حكم او و اجراى قضاوت او مىنشينند حاضر شوند، و من در دليل آنان و دليل خصمهايشان نظر دهم. اگر پدرشان ظالم كشته شده بود و ريختن خونش حلال بود خون او را باطل اعلام كنم، و اگر مظلوم بود و ريختن خونش حرام، نسبت به قاتل پدرشانحكم به قصاص كنم. اگر بخواهند او را بكشند و اگر بخواهند عفو كنند و اگر بخواهند ديه قبول كنند.
اين قاتلان عثمان در لشكر مناند كه به قتل او اقرار دارند و به حكم من به نفع آنان يا بر عليه خود راضىاند. فرزندان عثمان و يا معاويه- اگر صاحب اختيار و وكيل آنان است- نزد من بيايند و قاتلين او را مورد مخاصمه قرار دهند و آنان را به محاكمه بكشند تا بين آنان طبق كتاب خدا و سنت پيامبرش حكم نمايم.
و اگر معاويه مىخواهد گناهى كه نكردهايم به ما نسبت دهد و در پى بهانه و اباطيل است، پس هر نسبتى مىخواهد بدهد كه خداوند بزودى بر عليه او يارى خواهد كرد.
ابو درداء و ابو هريره گفتند: بخدا قسم، نسبت به خود به انصاف سخن گفتى و از انصاف هم فراتر رفتى، و بهانه او را از بين بردى و دليل او را باطل كردى و دليل قوى و درستى آوردى كه اشكالى در آن نيست .
ابو هريره و ابو درداء بيرون آمدند. ناگهان بيست هزار نفر را با پوششهاى آهنين ديدند كه مىگفتند: «ما قاتلين عثمان هستيم و به حكم على عليه السّلام بر ضرر خود يا به نفعمان اقرار مىكنيم و راضى هستيم. اولياء عثمان بيايند و ما را در مورد خون پدرشان نزد امير المؤمنين عليه السّلام به محاكمه بكشند، اگر قصاص يا ديه بر ما لازم شد در مقابل حكم او صبر مىكنيم و تسليم مىشويم».
ابو درداء و ابو هريره گفتند: به انصاف سخن گفتيد، و براى على هم جايز نيست شما را به معاويه تحويل دهد و نه اينكه شما را بكشد تا آنكه شما را نزد او به محاكمه بكشد و بين شما و خصمتان طبق كتاب خدا و سنّت پيامبرش حكم نمايد.
أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم اندکی تصرف درپاورقیها ص : 421تا ص: 424
ابلاغ پيام امير المؤمنين عليه السّلام و عكس العمل معاويه
ابو درداء و ابو هريره براه افتادند تا نزد معاويه رسيدند و آنچه امير المؤمنين عليه السّلام و نيز آنچه قاتلين عثمان و ابو النعمان بن ضمان «4» گفته بودند به او خبر دادند.
معاويه گفت: در باره رحمت فرستادن بر ابو بكر و عمر و خوددارى او از رحمت بر عثمان، و اظهار برائت پنهانى از او و آنچه در باره جانشينى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله ادّعا مىكند، و اينكه از روز وفات پيامبر دائما مظلوم بوده است، چه جوابى به شما داد؟
آن دو گفتند: بلى، نزد ما بر ابو بكر و عمر و عثمان رحمت فرستاد و ما مىشنيديم «5».
سپس در ضمن سخنانش به ما گفت: اگر خداوند اختيار را به امت داده است و آنانند كه انتخاب مىكنند و در باره خودشان نظر مىدهند و انتخاب آنان و نظرشان از انتخاب خدا و رسولش براى آنان بهتر و هدايت يافتهتر است، پس همانان بودند كه مرا انتخاب كردند و با من بيعت نمودند و بنا بر اين بيعت من بيعت هدايت است و من امامى هستم كه اطاعت و ياريم بر مردم واجب است زيرا آنان در باره من مشورت كردند و مرا انتخاب نمودند.
و اگر انتخاب خدا و رسولش از انتخاب و نظر خودشان بهتر و هدايت يافتهتر است، پس خدا و رسولش مرا براى امت انتخاب كرده و خليفه بر آنان قرار دادهاند و به آنان دستور يارى و اطاعت مرا در كتاب منزل خدا كه بر زبان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مرسلش جارى شده دادهاند، و اين براى حجّت من قوىتر است و حق مرا واجبتر مىكند.
سپس امير المؤمنين عليه السّلام در ميان لشكرش بر فراز منبر قرار گرفت و مردم را و هر كس از اهل آن منطقه و مهاجرين و انصار را كه حاضر بودند جمع كرد و حمد و ثناى الهى بجا آورد و سپس فرمود:
اى مردم، مناقب من بيشتر از آن است كه احصا گردد و شمرده شود. من با ذكر آنچه خداوند در كتابش نازل كرده و پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در بارهام فرموده از ذكر ساير مناقب و فضائلم صرف نظر مىكنم.
آيا مىدانيد كه خداوند در كتاب ناطقش در بيش از يك آيه، سبقتگيرنده در اسلام را بر مسبوق فضيلت داده است، و احدى از امّت به سوى خدا و رسولش از من سبقت نگرفته است؟ گفتند: آرى بخدا قسم.
فرمود: شما را بخدا قسم مىدهم در اين باره كه از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله پرسيده شد در باره قول خداوند
وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ «6»، «سابقين، سابقين، آنانند مقرّبين»،
وآن حضرت فرمود: خداوند اين آيه را در باره انبياء و اوصياى آن نازل كرده است، و من افضل انبياء خدا و برادرم و وصيّم على بن ابى طالب افضل اوصياء است؟
در اينجا حدود هفتاد نفر از اهل بدر كه اكثرشان از انصار و بقيّه از مهاجرين بودند بپا خاستند كه از جمله آنان ابو الهيثم بن تيّهان و ابو ايوب خالد بن زيد انصارى و از مهاجرين عمار ياسر و غير او بودند. اينان گفتند: ما شهادت مىدهيم از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيديم كه اين مطلب را مىفرمود.
فرمود: شما را بخدا قسم مىدهم در باره قول خداوند:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ «7»،
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد از خدا و رسول و اولى الامر خود اطاعت كنيد»،
و قول خداوند: إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ «8»، «صاحب اختيار شما خدا و رسولش و كسانى هستند كه ايمان آورده نماز را بپا مىدارند و در حال ركوع زكات مىدهند»،
و سپس مىفرمايد: وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً «9»، «غير از خدا و رسولش و مؤمنين براى خود محل اعتمادى بر نمىگزيند».
مردم پرسيدند: يا رسول اللَّه، آيا اين مخصوص بعضى از مؤمنين است يا شامل همه آنان است؟ خداوند عزّ و جلّ دستور داد تا به مردم بفهماند كه آيات در باره چه كسى نازل شده است و ولايت را براى آنان تفسير كند همان طور كه نماز و روزه و زكات و حجّشان را بيان كرده است آن حضرت هم مرا در غدير خم منصوب كرد و فرمود:
«خداوند رسالتى را به من سپرده است كه بخاطر آن سينهام به تنگ آمده است و چنين گمان بردهام كه مردم مراتكذيب مىكنند، ولى خداوند مرا ترسانده كه بايد ابلاغ كنم و گر نه مرا عذاب خواهد كرد.اى على بپا خيز»!
سپس نداى نماز جماعت داد و نماز ظهر را با مردم خواند و سپس فرمود: «اى مردم، خداوند صاحب اختيار من، و من صاحب اختيار مؤمنين هستم و اختيارم بر آنان از خودشان بيشتر است. بدانيد كه هر كس من صاحب اختيار او بودهام على صاحب اختيار اوست. پروردگارا دوست بدار هر كس او را دوست بدارد و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد. يارى كن هر كس او را يارى كند و خوار گردان هر كس او را خوار كند».
سلمان فارسى بپا خاست و گفت: يا رسول اللَّه، ولايت او چگونه است؟ فرمود:
«ولايت او همچون ولايت من است. هر كس من نسبت به او صاحب اختيارتر از خودش هستم على هم نسبت به او صاحب اختيارتر است».
خداوند تعالى هم اين آيه را نازل كرد:
الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً «10»،
«امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما به حد كمال رساندم و اسلام را بعنوان دين شما راضى شدم».
سلمان فارسى پرسيد: يا رسول اللَّه، آيا اين آيات بخصوص در باره على نازل شده است؟ پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: «در باره او و جانشينانم تا روز قيامت نازل شده است». و سپس فرمود: «اى سلمان، تو و كسانى كه با تو در اين مطلب حاضر بودند شاهد باشيد و حاضران به غائبان برسانند.
سلمان فارسى عرض كرد: يا رسول اللَّه، آنان را براى ما بيان فرما. فرمود: «على برادرم و وزيرم و وصيّم و وارثم و خليفهام در امتم و صاحب اختيار هر مؤمنى بعد از من، و يازده امام از فرزندانش، اوّل آنان فرزندم حسن و سپس حسين و سپس نه نفر از فرزندان حسين، يكى پس از ديگرى، كه قرآن با آنان است و آنان با قرآنند، و از آن جدا نمىشوند تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند».
دوازده نفر از بدريّين برخاستند و گفتند: ما شهادت مىدهيم كه اين مطالب را همان طور كه گفتى از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيديم، نه يك حرف زياد نمودى و نه كم كردى، و پيامبر صلى اللَّه عليه و آله ما را بر اين مطلب شاهد گرفت.
بقيّه هفتاد نفر هم گفتند: اين مطالب را شنيديم ولى همه آن را حفظ نكرديم، ولى اين دوازده نفر برگزيدگان و بهتران ما هستند.
حضرت فرمود: راست گفتيد. همه مردم در حفظ يكسان نيستند، بعضى از مردم از ديگران بهتر حفظ مىكنند «11».
از بين دوازده نفر چهار نفر برخاستند: ابو الهيثم بن تيهان، ابو ايّوب انصارى، عمّار بن ياسر، خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين كه خداوند آنان را رحمت كند. اينان گفتند:
شهادت مىدهيم كه سخن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را شنيديم و آن را حفظ كرديم كه در آن روز فرمود در حالى كه ايستاده بود و على هم در كنار او ايستاده بود
. سپس پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: «اى مردم، خداوند به من دستور داده كه براى شما امام و وصىّ و جانشينى منصوب كنم كه وصىّ پيامبرتان در ميان شما و جانشين من در امّتم و بين اهل بيتم بعد از من باشد. كسى كه خداوند در كتابش اطاعت او را بر مؤمنين واجب كرده و به شما دستور ولايت او را داده است. من از ترس اهل نفاق و تكذيب آنان از پروردگارم خواستم كه اين دستور را از عهده من بردارد، ولى خداوند مرا ترسانيد كه بايد ابلاغ كنم و گر نه مرا عذاب خواهد كرد.
سپس پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: اى مردم، خداوند در كتابش شما را به نماز دستور داده و من آن را براى شما بيان كردم و سنّتهاى آن را گفتم، و به زكات و روزه و حج امر كرده و من براى شما بيان كردم و تفسير نمودم و در كتابش به ولايت «12» دستور داده
و من- اى مردم-شما را شاهد مىگيرم كه آن مخصوص على بن ابى طالب و جانشينان از فرزندان من و فرزندان برادرم و وصيّم است. على اوّل ايشان و سپس حسن و بعد حسين و سپس نه نفر از فرزندان پسرم حسيناند. از قرآن جدا نمىشوند و قرآن از آنان جدا نمىشود تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند. اى مردم، من پناهگاه شما و امامتان بعد از خودم و راهنما و هدايتكننده شما را به شما معرّفى كردهام و او برادرم على بن ابى طالب است.
او در بين شما مثل من در ميانتان است. دين خود را بر عهده او بسپاريد و در همه امورتان از او اطاعت كنيد. همه آنچه خداوند به من آموخته نزد اوست، و خداوند به من دستور داده آنها را به او بياموزم و به شما بفهمانم كه آن علوم نزد اوست. از او سؤال كنيد و از او و جانشينان بعد از او بياموزيد. به آنان ياد ندهيد و از آنان پيشى نگيريد و از آنان تخلف نكنيد. آنان با حقاند و حق با آنان است، نه از آن جدا مىشوند و نه حقّ از آنان جدا مىشود».
سپس على عليه السّلام به ابو هريره و ابو درداء و كسانى كه در اطرافش بودند فرمود: اى مردم، آيا مىدانيد خداوند تبارك و تعالى در كتابش چنين نازل كرده است:
إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً «13»،
«خداوند چنين مىخواهد كه هر بدى را از شما اهل بيت ببرد و شما را پاك گرداند».
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مرا و فاطمه و حسن و حسين را همراه خود زير عبايش جمع كرد و عرض كرد: «خدايا، اينان عترت و خاصّان من و اهل بيتم هستند. هر بدى را از اينان ببر و ايشان را پاك گردان».
امّ سلمه گفت: يا رسول اللَّه، آيا من هستم؟ فرمود: «تو خوب هستى ولى اين آيه بخصوص در باره من و برادرم على و دخترم فاطمه و دو پسرم حسن و حسين و نه اماماز فرزندان پسرم حسين نازل شده و هيچ كس جز ما در اين مورد همراهمان نيست».
همه افراد (يعنى هفتاد نفر اهل بدر) برخاستند و گفتند: ما شهادت مىدهيم امّ سلمه اين مطلب را بر ايمان نقل كرد «14». ما هم از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله اين مطلب را سؤال كرديم و آن حضرت همان طور كه امّ سلمه نقل كرده بود بر ايمان نقل كرد.
سپس على عليه السّلام فرمود: شما را بخدا قسم مىدهم، آيا مىدانيد كه خداوند- جل اسمه- در كتابش چنين نازل كرده است:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ «15»،
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از خدا بترسيد و با صادقين باشيد».
سلمان پرسيد: يا رسول اللَّه، اين آيه عامّ است يا خاصّ؟ فرمود: آنان كه دستور داده شدهاند عامّاند زيرا جمعيّت مؤمنين به اين دستور مأمور شدهاند، ولى «صادقين» مخصوص برادرم على بن ابى طالب و جانشينانم بعد از او تا روز قيامت است.
على عليه السّلام فرمود: من در جنگ تبوك به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله عرض كردم: يا رسول اللَّه، چرا مرا بجاى خود در مدينه گذاشتى (و با خود نبردى)؟ فرمود: يا على، مدينه صلاحيّت كسى جز من و تو را ندارد، و تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى هستى مگر در نبوّت كه پيامبرى بعد از من نيست.
عدّهاى از مهاجرين و انصار كه همراه حضرت بودند برخاستند و گفتند: شهادت مىدهيم كه اين مطلب را از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در جنگ تبوك شنيديم.
فرمود: شما را بخدا قسم مىدهم، آيا مىدانيد كه خداى عزّ و جلّ در سوره حج چنين نازل كرده است:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَ فِي هذا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ «16»،
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، ركوع و سجده كنيد و پروردگارتان را عبادت نمائيد و كار خير انجام دهيد، به اميد آنكه رستگار شويد، و در راه خدا آن طور كه بايد جهاد كنيد. او شما را انتخاب كرده و در دين بر شما سختى قرار نداده است. دين پدرتان ابراهيم، كه او شما را از قبل «مسلمان» ناميد. و در اين باره تا پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بر شما شاهد باشد و شما شاهد بر مردم باشيد. پس نماز را بپا داريد و زكات را بپردازيد و به خداوند اعتصام جوئيد. اوست صاحب اختيار شما، و خوب صاحب اختيار و خوب كمككنندهاى است».
سلمان برخاست و عرض كرد: يا رسول اللَّه، اينها چه كسانى هستند كه تو بر آنان شاهدى و آنان شاهد بر مردماند، و خداوند آنان را انتخاب كرده و در دين براى آنان سختى قرار نداده، دين پدرشان ابراهيم؟
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: «خداوند از اينان سيزده نفر را قصد كرده است: من و برادرم على بن ابى طالب و يازده نفر از فرزندانم يكى پس از ديگرى، كه همگى امام هستند. قرآن با آنان و آنان با قرآنند. از يك ديگر جدا نمىشوند تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند».
گفتند: آرى بخدا قسم «17».
على عليه السّلام فرمود: شما را بخدا قسم مىدهم، آيا مىدانيد كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بعنوان خطابه برخاست و بعد از آن خطبهاى نخواند پ، و فرمود: «اى مردم، من در ميان شما دو چيز باقى گذاردم كه تا به آنها تمسّك كردهايد هرگز گمراه نمىشويد: كتاب خدا و عترت من اهل بيتم. خداوند لطيف خبير به من سپرده است كه اين دو از يك ديگر جدا نمىشوند تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند»؟
گفتند: آرى بخدا قسم، ما در همه اين مطالب نزد پيامبر صلى اللَّه عليه و آله حاضر بوديم. فرمود:
خداوند مرا بس است.
دوازده نفر از جماعت اهل بدر برخاستند و گفتند: شهادت مىدهيم وقتى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله اين خطابه را در روزى كه از دنيا رفت ايراد فرمود،
عمر بن خطّاب بحالت شبه غضب برخاست و گفت: يا رسول اللَّه، آيا همه اهل بيتت؟ فرمود: نه، بلكه جانشينانم، برادرم و وزيرم و وارثم و خليفهام در امّتم و صاحب اختيار هر مؤمنى بعد از من از آنهاست و يازده نفر از فرزندانش.
اين (على) اوّل آنان و افضلشان است، سپس اين دو پسرم- و حضرت اشاره به امام حسن و امام حسين عليهما السّلام كردند- سپس وصىّ پسرم كه بنام برادرم على ناميده مىشود و پسر حسين است. سپس وصىّ على كه فرزند اوست و نامش محمّد است. سپس جعفر بن محمّد، سپس موسى بن جعفر، سپس علىّ بن موسى، سپس محمّد بن على، سپس علىّ بن محمّد، سپس حسن بن علىّ، سپس محمّد بن الحسن مهدىّ امّت كه نامش نام من و طينت او همچون طينت من است. طبق امر من امر مىكند و طبق نهى من نهى مىنمايد. زمين را پر از عدل و داد مىكند همان طور كه از ظلم و جور پر شده باشد. هر كدام از آنها يكى پس از ديگرى و پشت سر هم خواهند آمد «19» تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند. آنان شاهدان خدا در زمين و حجّتهاى او بر خلقش هستند.
هر كس از آنان اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و هر كس از آنان سرپيچى كند خدا را عصيان كرده است.
بقيّه هفتاد نفر بدريّين و همان تعداد از ديگران برخاستند و گفتند: مطلبى كه فراموش كرده بوديم بيادمان آوردى! ما شهادت مىدهيم كه اين مطلب را از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيديم.
سپس امير المؤمنين عليه السّلام به سؤال و جواب بازگشت، و مطلبى از آنچه در زمان حكومت عثمان در مسجد پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از آن حضرت پرسيده بودند «باقى نگذاشت مگر آنكه در آن باره آنان را قسم داد، تا آنكه همه مناقبش را و آنچه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در بارهاش فرموده بود ذكر كرد، و در همه آنها او را تصديق مىكردند و شهادت مىدادند كه مطلب حقّى است كه از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدهاند.
______________________________
(4) ابو النعمان شناخته نشد و جهت ذكر نامش در اينجا نيز معلوم نيست. احتمالا او كسى بوده كه به نيابت از قاتلين عثمان سخن مىگفته است.
(5) توضيح لازم در باره اين مسأله از لسان خود امير المؤمنين عليه السّلام در ص 435 و 440 از همين كتاب ذكر خواهد شد.
(6) سوره واقعه: آيه 10 و 11.
(7) سوره نساء: آيه 59.
(8) سوره مائده: آيه 55.
(9) سوره توبه: آيه 16.
(10) سوره مائده: آيه 3.
(11) «نسخه دیگر»: بقيه هفتاد نفر گفتند: آنچه گفتى بياد داريم و اكثر اين مطالب را از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بخاطر سپردهايم، ولى اين دوازده نفر از بزرگان اصحاب آن حضرت و افضل آنانند، و اينان از قول او آنچه گفتى و ما هم شنيدهايم را بياد دارند، و همه مردم در حفظ يكسان نيستند چرا كه بعضى از بعض ديگر بهتر حفظ مىكنند.
(12) « نسخه دیگر »: به ولايت على عليه السّلام.
(13) سوره احزاب: آيه 33.
(14) «نسخه دیگر»: مردى از اصحاب حضرت برخاست و گفت: شهادت مىدهم كه امّ سلمه اين مطلب را برايم نقل كرد. بعد از او عدهاى از مهاجرين و انصار از جا برخاستند و گفتند: ما هم شهادت مىدهيم كه امّ سلمه اين مطلب را بر ايمان نقل كرد.
(15) سوره توبه: آيه 119.
(16) سوره حج: آيههاى 77 و 78.
(17) «نسخه دیگر»: جمعى از مردم گفتند: آرى بخدا. بخدا قسم ما شهادت مىدهيم كه اين مطلب را از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيديم.
(18) در «الف» عبارات فوق چنين است: «سپس جانشين من اين پسرم است- و حضرت اشاره به امام حسن عليه السّلام كردند- سپس جانشين او اين است- و حضرت اشاره به امام حسين عليه السّلام كردند- سپس جانشين من پسرم همنام برادرم است. سپس جانشين او همنام من است. سپس هفت نفر از فرزندانش ....
أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم با اندکی تصرف درپاورقیها ابلاغ ص : 425تا ص: 434
- توضیحات
- سیره و فضائل
- 20 ارديبهشت 1393
- حجة الاسلام شیخ حسین امینی
- 15724