اشکباران - قسمت هفتم : نفرین ویرانگر
نفرین ویرانگر
عیاشی روایت میکند: فاطمه بیرون آمد و فرمود:
ابوبکر می خواهی شوهرم را بکشی ؟! به خدا سوگند اگر دست از او بر نداری ، موهایم را پریشان می کنم ؛ گریبانم را چاک می زنم و بر مزار پدرم می
روم و خدایم را با ضجه صدا خواهم زد.
فاطمه دست حسن و حسین علیهم السّلام را گرفت و خواست به طرف مزار پیامبر برود که علی علیه السّلام به سلمان فرمود:
دختر محمد را دریاب ! من دارم می بینم که ستون های مدینه بع لرزه درآمده است . به خدا سوگند اگر مویش را پریشان کند و گریبانش را چاک زند و به
مزار پدرش برود و خدایش را با شیون و ضجه صدا بزند ، بی درنگ مدینه با تمام ساکنانش در خاک فرو خواهند رفت .
سلمان رضوان الله علیه راه بر فاطمه علیها السّلام بست و گفت : ای دختر محمد ، خداوند پدرت را به رحمت خود برانگیخت ، برگرد.
فرمود: سلمان ، می خواهند علی را بکشند و من بر آن شکیبی نخواهم داشت. رهایم کن تا به مزار پدرم بروم ، موهایم را پریشان سازم ، گریبانم را بدرم
و ضجه ام را به خدایم برسانم.(1)سلمان عرض کرد: می ترسم زمین ، مدینه را در خود ببلعد. علی مرا به سوی شما فرستاده است و به شما فرمان می
دهد تا به خانه بازگردید و از تصمیم خود چشم بپوشید.
فاطمه فرمود : اگر چنین است که بازگردم و صبر کنم ، حرف او را می شنوم و از فرمانش اطاعت می کنم.(2)
1)عوالم علوم و المعارف و الاحوال ، ج11 ،ص406 ؛ الاختصاص ،ص181 ؛ بحارالانوار، ج28، ص227؛ تفسیر عیاشی ، ج2،ص67 ؛ فروع کافی ، ج8 ص238؛ الوافی بلوفیات، ج2 ، ص187: نهج الحیاة، 145
2) عوالم علوم و المعارف و الاحوال، ج11 ، صص211 و599؛ مناقب، ابن شهر آشوب، ج3 ص1، ص406 ، الاختصاص، ص181؛ بحارالانوار، 43، ص47ج28، ص206، ریاحین الشریعه ،ج1 صص128 و 265؛تاریخ یعقوبی، ج2 ، ص116؛ کوکب الدری، ج1 ، ص187، الاحتجاج، ج28،
- توضیحات
- شهادت
- 22 اسفند 1391
- خادمة الزهرا
- 20431
دیدگاهها
موفق باشید