داستانهايي از سخاوت عبداللَّه بن جعفر
داستانهايي از سخاوت عبداللَّه بن جعفر
هدیه دادن دوهزار گوسفند و دوهزار درهم
حموي در کتاب ثمراتالاوراق حکايت کرده است که هنگام بيرون آمدن حضرت امام حسن و امام حسين عليهما السلام و عبداللَّه بنجعفر از مدينه به قصد حج، در بين راه از بار و اثاث خود جدا ماندند و دچار گرسنگي و تشنگي شدند، در اينحال به پيرزني رسيدند که خيمهاي در بيابان زده و گوسفند کوچکي نيز در خيمه داشت. هر سه به نزد آن پيرزن رفتند و از او پرسيدند: آب داري؟ پير زن گفت: آري و با اشاره به آن گوسفند، گفت: شيرش را بدوشيد و بنوشيد. پرسيدند: غذايي هم داري؟ پاسخ داد: نه، تنهاهمين گوسفند را دارم، اکنون يکي از شما برخيزد و آنرا ذبح کند تا من از گوشت آن براي شما غذايي طبخ کنم. به دستور او عمل کردند و پس از ذبح گوسفند آن را به پيرزن دادند و او از گوشت آن غذايي طبخ کرد و نزد ميهمانان آورد. هر سه نفر از آن غذا خورده سير شدند و تا هنگام خنک شدن هوانزد آن زن ماندند و سپس به سوي مکه راه افتادند. پيش از حرکت به پيرزن گفتند: ما از قبيله قريش هستيم، هرگاه عبورت به مدينه افتاد نزد ما بيا تا پذيرايي و مهمان نوازي تو را جبران کنيم. پس از رفتن آنان، شوهر آن پيرزن آمد و پيرزن ماجرا را نقل کرد. مرد خشمناک شد و او را نهيب زد و گفت: چگونه براي افرادي ناشناس گوسفندي را ذبح ميکني؟ و به همين اندازه که به تو ميگويند که ما افرادي از قبيله قريش هستيم دلت را خوش ميکني؟! اين جريان گذشت و اين زن و شوهر به فقر و تنگدستي دچار شدند و بناچار حرکت کرده به مدينه آمدند و از شدت استيصال در مدينه به جمعآوري سرگين شتران و فروختن آن مشغول شدند و از اين راه لقمهناني تهيه ميکردند. از قضا روزي پيرزن از کوچهاي که خانه امام حسن عليه السلام در آن واقع شده بود عبور ميکرد و امام که دمِ در ايستاده بود، پيرزن را ديد و شناخت. سپس داخل منزل شد و غلام خود را بهسراغ پيرزن فرستاد و چون به نزد آن حضرت آمد به او فرمود: اي زن! مرا ميشناسي؟ گفت: نه. فرمود: من يکي از مهمانان تو هستم که در فلان روز به خيمه تو آمديم و از ما پذيرايي کردي. پيرزن آن حضرت را شناخت و گفت: آري پدر و مادرم به قربانت! امام عليه السلام دستور داد هزار رأس گوسفند براي او خريداري کنند و هزار درهم نيز پول به او داد. سپس او را به نزد برادرش امام حسين عليه السلام فرستاد و آن حضرت نيز بههمان مقدار گوسفند و پول به پيرزن عطا فرمود و او را به همراه غلام خود نزد عبداللَّه فرستاد و عبداللَّه پرسيد: امام حسن و امام حسين چه اندازه بهتو عطا کردند؟ و چون مقدار آنرا دانست بهمقدار عطاي هر دوي آنها به پير زن بخشيد و پير زن با شوهر خود با چهار هزار گوسفند و چهار هزار درهم پول به باديه بازگشتند
خریدن نخلستان و هدیه کردن آن
روزي عبداللَّه بن جعفر براي سرکشي به مزرعهاش از خانه بيرون رفت. در راه از نخلستاني عبور کرد که غلام سياهي در آنجا به ديدهباني مشغول بود. عبداللَّه ديد که سه قرص نان براي غلام آوردند و در همان حال سگي پيش غلام آمد، غلام يک قرص نان را به نزد آن سگ انداخت. سگ آن را خورد و دوباره و سهباره آمد و غلام هر سه قرص نانش را نزد آن سگ انداخت. عبداللَّه که اين منظره را ديد، از غلام پرسيد: جيره غذايي روزانه تو چقدر است؟ گفت: همين که ديدي. پرسيد: پس چرا همه را به اين سگ دادي و او را بر خود مقدّم داشتي؟ جواب داد: چون در اين منطقه سگي وجود ندارد. احتمال ميدهم اين سگ از راه دور آمده و گرسنه است و من خوش نداشتم او را رد کنم! عبداللَّه پرسيد: خوب حالا امروز چه کار ميکني؟ پاسخداد: امروز را تا فردا به گرسنگي بسر ميبرم! عبداللَّه گفت: براستي که اين غلام از من سخاوتمندتر و کريمتر است. آنگاه نخلستان را از صاحبش خريداري کرد و آن غلام را نيز آزاد کرد و نخلستان را بهوي بخشيد.
وعده دادن به عطای عبد الله بن جعفر
در کتاب اغاني آمده است که مردم مدينه عادت کرده بودند از يکديگر پول قرض کنند و براي بازپرداخت آن وعده عطاي عبداللَّه بنجعفر را بدهند. روزي مردي مقدار زيادي شکر به مدينه آورد تا بفروشد ولي به کسادي بازار برخورد و نميدانست چه بايد بکند، تا اينکه شخصي به او گفت: اگر بهنزد عبداللَّه بن جعفر بروي، او اين شکرها را از تو خواهد خريد. شکرفروش نزد عبداللَّه آمد و حال خود را به او گفت. عبداللَّه دستور داد شکرها را بياورند. آنگاه دستور داد چادري بگسترانند و کيسههاي شکر را روي آن بريزند و به مردم نيز گفت: هرکه ميخواهد از اين شکرها ببرد! مردم هجوم آوردند و هرکس هرچه ميتوانست برد.
وقتي چنان ديد به عبداللَّه گفت: خودم هم چيزي بردارم؟ گفت: آري. او هم شروع کرد شکرها را در کيسهها ريخت، و چون تمام شد عبداللَّه پرسيد: قيمت شکرها چقدر بود؟ گفت: چهار هزار درهم! و عبداللَّه تمام آن چهار هزار درهم را به وي داد.
زينب دختر اميرالمؤمنين عليه السلام در خانه چنين مردي که دنيا در نظرش ارزشي نداشت و دارايي خود را براي رفع نيازمنديهاي مردم ميخواست و بزرگترين لذت و خوشي زندگي خود را در اين ميديد که با ثروت زيادي که خدا به او عنايت کرده بتواند دل مستمند و مسکيني را بهدست آورد و از نيازمندي رفع نياز و حاجت کند، زندگي را آغاز کرد.
چنين مرداني اگر انبارهاي طلا و نقره و گنجهاي زيادي نيز در اختيارشان باشد بااين بخشش و کرم فوقالعاده همه را خرج ميکنند و چيزي براي خود باقي نميگذارند. لذا مينويسند: عبداللَّه در آخر عمر تنگدست شد. روزي شخصي نزد او آمد و چيزي از او خواست و چون عبداللَّه چيزي نداشت رداي خود را از تن بيرون آورد و به او داد و سرخود را بهسوي آسمان بلند کرده و گفت: پروردگارا ! ديگر مرگ مرا برسان و آنرا پوشش من گردان که پس از چند روز بيمار شد و چشم از اين جهان فروبست. تاريخ وفات او را سال 80 هجري نوشتهاند. با اين حساب عمر وي در هنگام مرگ نزديک به نود سال بود. برخي هم وفات او را در سال 90 هجري دانستهاند. وفات او در مدينه و قبرش نيز در بقيع است. ابن حجر در کتاب تهذيب التهذيب مينويسد: عبداللَّه از کساني است که از پيغمبرصلي الله عليه وآله و عمويش عليبنابيطالب عليه السلام و مادرش اسماء حديث نقل کرده است و جمع زيادي مانند حضرت ابوجعفر محمد بنعلي ابنالحسين عليه السلام، حسن بنحسن بنعلي، قاسم بنمحمد ابنابيبکر، عبداللَّه بنحسن، عروة بنزبير و ديگران نيز از او حديث نقل کردهاند. ابن ابيالحديد و ديگران داستانهايي از او نقل کردهاند به ويژه دفاعي که عبداللَّه در حضور معاويه از علي ابنابيطالب عليه السلام و خاندان بزرگوار پيغمبر کرده و عمرو ابنعاص و ديگران را رسوا ساخته است. مرحوم مامقاني در کتاب رجال خود، او را مردي جليلالقدر و بزرگوار توصيف کرده است و پس از نقل داستاني از مدائني مينويسد: شبههاي در وثاقت او از نظر روايت نيست.
بنابراين آنچه در پارهاي از کتابها مانند کتاب اغاني و غيره نقلشده که عبداللَّه بنجعفر اهل سماع و غنا بوده، اصل و اعتباري ندارد و يا مربوط به شخص ديگري همنام اوست که به خاطر شهرت عبداللَّه بنجعفر در تاريخ به نام وي ثبت شده است و يا چنانکه برخي احتمال دادهاند از حديثهاي مجعول و اتهاماتي سرچشمه ميگيرد که دستگاه وسيع تبليغاتي بنياميه عليه خاندان ابيطالب و اميرالمؤمنين و نزديکان آن حضرت انجام ميدادند و ميخواستند به هر وسيله اين خانواده بزرگوار را نزد مردم بيقدر و ارزش جلوه دهند. مانند روايات ديگري که درباره خود علي بنابيطالب و حسنينعليهم السلام و ديگران جعل کردند و با صرف صدها هزار دينار پول بيتالمال مسلمانان و اجير کردن افرادي مانند سمرة بنجندب ها و ابوهريره ها دروغهايي را به خدا و پيغمبر بستند!
زینب عقیله بنی هاشم(سید هاشم رسولی محلاتی)
- توضیحات
- حکایات اسلامی
- 17 خرداد 1391
- قنبر حيدري
- 12653