پیشگویی امیرالمومنین از واقعه کربلا
پیشگویی امیرالمومنین علیه السلام از واقعه کربلا
امیرالمومنین در رابطه با شهادت امام حسین علیه السلام و واقعه کربلا در جاهای مختلف مطالبی را بیان فرمودند که به بیان بعضی از آنها می پردازیم
مجلسى رضوان الله عليه از «أمالى» صَدُوق با سند خود از أصْبَغ بن نُبَاتَه روايت مىكند كه:
بَيْنَا أميرُ الْمُؤْمِنينَ عليه السّلام يَخُطُب النّاسَ وَ هُوَ يَقُوُل: سَلُونى قَبْل أنْ تَفْقِدُونى! فَوَ اللهِ لا تَسْألُونى عَنْ شَىْءٍ مَضَى وَ لَا عَنْ شَىْءٍ يَكُون إلّا نَبَّاتَكُمْ بِهِ.
فَقَامَ إلَيْهِ سَعْدُ بْنُ أبى وقّاص فَقَال: يَا أمِيرَ الْمُؤمِنينَ أخْبِرنى كُمْ فِى رَأْسى وَ لِحْيتَىِ مِنْ شَعْرَة؟!
فَقَال لَهُ: أمَا وَ اللِه لَقد سَألْتَنى عَنْ مَسْئَلَة حَدَّثَنىِ خَليلى رَسُولُ الله صلّى الله عليه و آله و سلّم: انّكَ سَتَسْألُنِى عَنْهَا! وَ مَا فى رَأسِكَ وَ لِحْيَتِكَ مِنْ شَعْرَة إلّا و فِى أصْلِها شَيْطَانُ جَالِسُ! فَإنَّ فِى بَيْتِكَ لَسَخْلًا يقُتَلَ الْحَسَيْنَ ابْنِى! وَ عُمَرُ بن سَعْد يَوْمَئِذٍ يَدْرُجُ بَيْنَ يَدَيْهِ
«در بين وقتى كه أمير المؤمنين عليه السّلام خطبه مىخواند و مىگفت: بپرسيد از من؛ قبل از آنكه ديگر مرا نيابيد! سوگند به خدا از هيچيك از وقايع گذشته؛ و از هيچيك از وقايع آينده از من نمىپرسيد؛ مگر آنكه من شما را بدان مطّلع و آگاه مىكنم!
ناگهان سَعْد بن أبى وَقّاص در برابر او برخاست و گفت: اى أمير مؤمنان به من خبر بده كه چند عدد مو در سر و ريش من است؟!
حضرت به او فرمود: سوگند به خدا بدانكه از مسئلهاى از من سؤال كردى كه خليل من رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از آن به من خبر داده است كه تو از من درباره آن سؤال خواهى نمود:
در سر تو و در ريش تو هيچ موئى نيست مگر آنكه در بن و ريشه آن شيطانى نشسته است! و تحقيقاً در خانه تو يك مرد رذل و پستى است (و يا يك كودكى است) كه فرزندم حسين را خواهد كشت! و عُمَر بن سَعْد در آن روز طفلى بود كه در مقابل او مىدويد و بطور كودكانه راه مىرفت.» [1]
ابن شهرآشوب از أمير المؤمنين عليه السّلام آورده است كه مردم كوفه را مخاطب قرار داد و گفت: كَيْفَ أنْتُمْ إذَا نَزلَ بِكُمْ ذُرّيَّة نَبِيِّكُمْ فَعَمَدْتَمْ إلَيْهِ فَقَتَلْتُمُوهُ؟ قَالُوا: مَعَاذَ اللهِ لَئِنْ أَتَانَا اللهُ فِى ذَلِكَ لَنَبْلُوَنَّ عُذْرًا. فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلامُ:
هُمْ أوْرَدُوهُ فِى الْغُرُورِ وَ غَرَّرُوا أرَادُوا نَجَاة لَا نجاة وَ لا عُذْر
«شما در چه حالى هستيد در آن زمانى كه ذرّيه پيغمبر شما بر شما فرود آيد و شما اراده نموده و بسوى او عالماً عامداً رفته و او را بكشيد؟ گفتند: ما پناه مىبريم به خدا كه در اينصورت اگر در اين جريان خداوند بر ما ظاهر شود ما عذر پذيرفتهاى براى او داشته باشيم. آنگاه حضرت به اين بيت لب گشود: «ايشان او را وارد در مهلكه نموده و خدعه كردند و او را هلاك نمودند. ايشان قصد خلاصى داشتند وليكن نه خلاص شدند و نه عذرشان مقبول آمد».
و ايضاً ابن شهرآشوب از «مُسْنَدِ» موصلى، از عبد الله بن يحيى، از پدرش، روايت كرده است كه أمير المؤمنين عليه السّلام چون در راه صفّين محاذى نينوا شد، ندا در داد: اصْبِرْ أبَا عَبْدِ اللهِ بِشَطِّ الْفُرَاتِ. فَقُلْتُ: وَ مَا ذِى؟ فَذَكَرَ مَصْرَعَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ بِالطَّفِ. «اى أبا عبد الله، در شطّ فرات شكيبائى و صبر پيشه كن. من عرض كردم: اى أمير المؤمنين، داستان را بگو. أمير المؤمنين عليه السّلام داستان قتل حسين عليه السّلام را در زمين طَفّ بيان كردند»[2]
ابن أبى الحديد در «شرح نهج البلاغة» از نصر بن مزاحم در كتاب صفّين» با سند خود از هرثمة بن سليم آورده است كه او گفت: ما با لشگر و همراهى على در جنگ صفّين حاضر بوديم. چون به كربلا رسيديم، با او نماز جماعت را بجاى آورديم. چون سلام نماز را داد از خاك آنجا مقدارى را برداشت و بوئيد و گفت: وَاهًا لَكِ يَا تُرْبَة، لَيُحْشَرَنَّ مِنْكِ قَوْمٌ يَدْخُلُونَ الْجَنَّة بِغَيْرِ حِسَاب «به به، اى شگفتا بر تو خاكى كه از تو قومى محشور ميشوند كه بدون حساب داخل بهشت ميگردند».
چون هرثمه از جنگش بسوى زنش جرداء دختر سمير بازگشت- و جرداء از شيعيان على عليه السّلام بود- داستان كربلا را در ضمن مطالبى كه براى او ميگفت شرح داده و گفت: آيا تو از صديق خودت أبو الحسن تعجب نمىكنى؟ كه چون ما وارد كربلا شديم كاسهاى از تربت كربلا برداشت و بو كرد و گفت: وَاهًا لَكِ أيَّتُهَا التُّرْبَة لَيْحْشَرَنَّ مِنْكِ قَوْمٌ يَدْخُلُونَ الْجَنَّة بِغَيْرِ حِسَابٍ. و از اين علم غيبى كه نشان داد؟ زنش جرداء گفت: دَعْنَا مِنْكَ أيُّهَا الرَّجُلُ، فَإنَّ أمِيرَالْمؤمِنِينَ لَمْ يَقُلْ إلَّا حَقًّا «اى مرد دست از سر ما بردار، أمير المؤمنين عليه السّلام غير از حقّ چيزى را نمىگويد». هرثمه ميگويد: چون عبيد الله بن زياد لشگرى را بسوى حسين عليه السّلام فرستاد، من هم در زمره آن بودم. وقتى كه به حسين عليه السّلام و اصحاب او رسيدم، محلّ پائين آمدنمان را در آنجا كه با على آمده بوديم، شناختم و آن زمينى را كه على از آنجا خاك را برداشت دانستم و گفتار او را در نظر داشتم. در اين صورت اين حركت و سفر بر من ناپسند آمد. بر اسبم سوار شدم تا در حضور حسين عليه السّلام ايستادم و بر وى سلام كردم و آن مطالبى را كه از پدرش در اين منزل شنيده بودم براى او بازگو كردم.
حسين عليه السّلام گفت: أمَعَنَا أمْ عَلَيْنَا؟ «اينك تو براى كمك ما آمدهاى و يا براى جنگ با ما»؟ گفتم: اى پسر رسول خدا نه براى كمك هستم و نه براى جنگ، زيرا من فرزندانم و عيالم را پشت سر گذاشتهام و از ابن زياد بر آنها ميترسم. حضرت امام حسين عليه السّلام فرمود: فَتَوَلَّ هَرَبًا حَتَّى لَا تَرَى مَقْتَلَنَا، فَوَالَّذِى نَفْسُ الْحُسَيْنِ بِيَدِهِ لَا يَرَى الْيَوْمَ مَقْتَلَنَا أحَدٌ ثُمَّ لَا يُعِينُنَآ إلَّا دَخَلَ النَّارَ، «پس بنابراين پشت كن و بگريز تا اينكه جريان گشته شدن ما را نبينى، زيرا قسم به آن كه جان حسين در دست اوست در امروز كيفيّت كشته شدن ما را كسى نمىبيند كه ما را يارى و نصرت نكند مگر آنكه داخل در آتش ميشود».
هرثمه گويد: من روى بر زمين كرده با شتاب هر چه بيشترى، فرار را اختيار كردم تا كشتار آنها بر من پنهان شد.[3]
راوندى در «خرائج» روايت كرده است از حضرت باقر عليه السّلام پدرش كه گفت: على عليه السّلام از كربلا عبور كرد و با شتاب هر چه بيشترى و در حاليكه چشمهايش پر از اشك شده و گريه ميكرد، به اصحاب خود كه با او عبور مىنمودند ميگفت: هَذَا مُنَاخُ رِكَابِهِمْ، وَ هَذَا مُلْقَى رِحَالِهِمْ، هَهُنَا مُرَاقُ دِمائِهِمْ، طُوبَى لَكِ مِنْ تُرْبَة عَلَيْهَا تُرَاقُ دِمَاة الاحِبَّة «اينجاست محلّ فرود آمدن شترانشان، اينجاست محلّ افتادن اسباب هايشان، اينجاست محلّ ريخته شدن خونهايشان. آفرين بر تو خاكى كه بر روى تو خونهاى حبيبان ريخته ميشود».
و حضرت باقر عليه السّلام گفتند كه چون على عليه السّلام مردم را براى جنگ از كوفه بيرون آورد، هنوز دو ميل و يا يك ميل به كربلا مانده بود، از لشگر جدا شد و جلو آمد و در مكانى كه به آن مقذفان مىگفتهاند دورى زد و گفت: قُتِلَ فِيهَا مَائِتَا نَبِىٍّ وَ مَائَتَا سِبْطٍ كُلُّهُمْ شُهَدَاءُ، وَ مُنَاخُ رُكَّابٍ وَ مَصَارِعُ عُشَّاقٍ، شُهَدَاءُ لَا يَسْبِقُهُمْ مَنْ كَانَ قَبْلَهُمْ، وَ لَا يَلْحَقُهُمْ مَنْ بَعْدَهُمْ، «در اين مكان دويست پيغمبر و دويست سبط پيغمبر كشته شده است كه همگى آنها شهيد ميشوند، در درجه و مقام، هيچكس از آنان كه قبل از آنها بودهاند، از آنها جلو نمىافتند و هيچكس از آنان كه بعد از آنها مىباشند به آنها نمىرسند».
و از «عيون أخبار الرضا» با سندهاى سه گانه خود از حضرت امام رضا عليه السّلام از پدرانش از أمير المؤمنين- صلوات الله عليهم- روايت كرده است كه آنحضرت گفت: كَأنِّى بِالْقُصُورِ قَدْ شُيِّدَتْ حَوْلَ قَبْرِ الْحُسَيْنِ. وَ كَأنِّى بِالْمَحَامِلِ تَخْرُجُ مِنَ الْكُوفَة إلَى قَبْرِ الْحُسَيْنِ. وَ لَا تَذْهَبُ اللَّيَالِى وَ الايَّامُ حَتَّى يُسَارُ إلَيْهِ مِنَ الافَاقِ، وَ ذَلِكَ عِنْدَ انْقِطاعِ مُلْكِ بَنى مَرْوانَ، «گويا من مىبينم محملهائى را كه از كوفه براى زيارت قبر حسين بيرون مىآيند. شبها و روزهاى عالم سپرى نمىشود تا اينكه مردم از آفاق بسوى قبر حسين ميروند. و اين در وقت بسر آمدن حكومت و سلطنت بنى مروان است».[4]
امام شناسى، ج12، ص: 144الی 145
[1] امام شناسى، ج10، ص: 182-183
[2]امام شناسى، ج12ص: 140
[3] امام شناسى، ج12، ص: 143
[4] امام شناسى، ج12، ص: 144الی 145
- توضیحات
- شهادت
- 22 آبان 1391
- حجة الاسلام شیخ محمد کمالی
- 2555