حدیث شریف عنوان بصری
به نام خدا
اين روايت از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام منقول است، و مجلسي در كتاب «بحار الانوار» ذكر نموده است؛ و چون دستورالعمل جامعي است كه از ناحية آن إمام هُمام نقل شده است، ما در اينجا عين الفاظ و عبارات روايت و به دنبال آن ترجمهاش را بدون اندك تصرّف ذكر مينمائيم تا محبّين و عاشقين سلوك إلي الله از آن متمتّع گردند:
أَقُولُ: وَجَدْتُ بِخَطِّ شَيْخِنَا الْبَهَآئِيِّ قَدَّسَ اللَهُ رُوحَهُ مَا هَذَا لَفْظُهُ:
قَالَ الشَّيْخُ شَمْسُ الدِّينِ مُحَمَّدُ بْنُ مَكِّيٍّ: نَقَلْتُ مِنْ خَطِّ الشَّيْخِ أَحْمَدَ الْفَرَاهَانِيِّ رَحِمَهُ اللَهُ، عَنْ عُِنْوَانِ الْبَصْرِيِّ؛
وَ كَانَ شَيْخًا كَبِيرًا قَدْ أَتَي عَلَيْهِ أَرْبَعٌ وَ تِسْعُونَ سَنَةً.
قَالَ: كُنْتُ أَخْتَلِفُ إلَي مَالِكِ بْنِ أَنَسٍ سِنِينَ. فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ الْمَدِينَةَ اخْتَلَفْتُ إلَيْهِ، وَ أَحْبَبْتُ
أَنْ ءَاخُذَ عَنْهُ كَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِكٍ.
« ـ ميگويم: من به خطّ شيخ ما: بهاء الدّين عامِلي قَدَّس الله روحَه چيزي را بدين عبارت يافتم:
شيخ شمس الدّين محمّد بن مكّيّ (شهيد اوّل) گفت: من نقل ميكنم از خطّ شيخ احمد فراهاني رحمه الله از عُنوان بصري؛ و وي پيرمردي فرتوت بود كه از عمرش نود و چهار سال سپري ميگشت.
او گفت: حال من اينطور بود كه به نزد مالك بن أنس رفت و آمد داشتم. چون جعفر صادق عليه السّلام به مدينه آمد، من به نزد او رفت و آمد كردم، و دوست داشتم همانطوريكه از مالك تحصيل علم كردهام، از او نيز تحصيل علم نمايم.»
فَقَالَ لِي يَوْمًا: إنِّي رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِكَ لِي أَوْرَادٌ فِي كُلِّ سَاعَةٍ مِنْ ءَانَآءِ اللَيْلِ وَ النَّهَارِ، فَلاَ تَشْغَلْنِي عَنْ
وِرْدِي! وَ خُذْ عَنْ مَالِكٍ وَ اخْتَلِفْ إلَيْهِ كَمَا كُنْتَ تَخْتَلِفُ إلَيْهِ.
«پس روزي آنحضرت به من گفت: من مردي هستم مورد طلب دستگاه حكومتي (آزاد نيستم و وقتم در اختيار خودم نيست، و جاسوسان و مفتّشان مرا مورد نظر و تحت مراقبه دارند.) و علاوه بر اين، من در هر ساعت از ساعات شبانه روز، أوراد و اذكاري دارم كه بدانها مشغولم. تو مرا از وِردم و ذِكرم باز مدار! و علومت را كه ميخواهي، از مالك بگير و در نزد او رفت و آمد داشته باش، همچنانكه سابقاً حالت اينطور بود كه به سوي وي رفت و آمد داشتي.»
فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِكَ، وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ، وَ قُلْتُ فِي نَفْسِي: لَوْ تَفَرَّسَ فِيَّ خَيْرًا لَمَا زَجَرَنِي عَنِ الاِخْتِلاَفِ إلَيْهِ وَ
الاْخْذِ عَنْهُ.
فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمْتُ عَلَيْهِ، ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إلَي الرَّوْضَةِ وَ صَلَّيْتُ فِيهَا
رَكْعَتَيْنِ وَ قُلْتُ: أَسْأَلُكَ يَا اللَهُ يَا اللَهُ! أَنْ تَعْطِفَ عَلَيَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ، وَ تَرْزُقَنِي مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِي بِهِ إلَي صِرَاطِكَ
الْمُسْتَقِيمِ!
«پس من از اين جريان غمگين گشتم و از نزد وي بيرون شدم، و با خود گفتم: اگر حضرت در من مقدار خيري جزئي را هم تفرّس مينمود، هر آينه مرا از رفت و آمد به سوي خودش، و تحصيل علم از محضرش منع و طرد نميكرد.
پس داخل مسجد رسول الله صلّي الله عليه و ا´له شدم و بر آنحضرت سلام كردم. سپس فرداي آن روز به سوي روضه برگشتم و در آنجا دو ركعت نماز گزاردم و عرض كردم: اي خدا! اي خدا! من از تو ميخواهم تا قلب جعفر را به من متمايل فرمائي، و از علمش به مقداري روزي من نمائي تا بتوانم بدان، به سوي راه مستقيم و استوارت راه يابم!»
وَ رَجَعْتُ إلَي دَارِي مُغْتَمًّا وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إلَي مَالِكِ بْنِ أَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِي مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ.
فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِي إلاَّ إلَي الصَّلَوةِ الْمَكْتُوبَةِ، حَتَّي عِيلَ صَبْرِي.
فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِي تَنَعَّلْتُ وَتَرَدَّيْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَرًا، وَ كَانَ بَعْدَ مَا صَلَّيْتُ الْعَصْرَ.
«و با حال اندوه و غصّه به خانهام باز گشتم؛ و بجهت آنكه دلم از محبّت جعفر اشراب گرديده بود، ديگر نزد مالك بن أنس نرفتم. بنابراين از منزلم خارج نشدم مگر براي نماز واجب (كه بايد در مسجد با امام جماعت بجاي آورم) تا به جائيكه صبرم تمام شد.
در اينحال كه سينهام گرفته بود و حوصلهام به پايان رسيده بود نعلَين خود را پوشيدم و رداي خود را بر دوش افكندم و قصد زيارت و ديدار جعفر را كردم؛ و اين هنگامي بود كه نماز عصر را بجا آورده بودم.»
فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأْذَنْتُ عَلَيْهِ، فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ: مَاحَاجَتُكَ؟!
فَقُلْتُ: السَّلاَمُ عَلَي الشَّرِيفِ.
فَقَالَ: هُوَ قَآئِمٌ فِي مُصَلاَّهُ. فَجَلَسْتُ بِحِذَآءِ بَابِهِ. فَمَا لَبِثْتُ إلاَّ يَسِيرًا إذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ: ادْخُلْ عَلَي بَرَكَةِ اللَهِ.
فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَيْهِ. فَرَدَّ السَّلاَمَ وَ قَالَ: اجْلِسْ! غَفَرَ اللَهُ لَكَ!
«پس چون به درِ خانة حضرت رسيدم، اذن دخول خواستم براي زيارت و ديدار حضرت. در اينحال خادمي از حضرت بيرون آمد و گفت: چه حاجت داري؟!
گفتم: سلام كنم بر شريف.
خادم گفت: او در محلّ نماز خويش به نماز ايستاده است. پس من مقابل درِ منزل حضرت نشستم. در اينحال فقط به مقدار مختصري درنگ نمودم كه خادمي آمد و گفت: به درون بيا تو بر بركت خداوندي (كه به تو عنايت كند). من داخل شدم و بر حضرت سلام نمودم. حضرت سلام مرا پاسخ گفتند و فرمودند: بنشين! خداوندت بيامرزد!»
فَجَلَسْتُ، فَأَطْرَقَ مَلِيًّا، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ، وَ قَالَ: أَبُو مَنْ؟!
قُلْتُ: أَبُو عَبْدِاللَهِ!
قَالَ: ثَبَّتَ اللَهُ كُنْيَتَكَ وَ وَفَّقَكَ يَا أَبَا عَبْدِاللَهِ! مَا مَسْأَلَتُكَ؟!
فَقُلْتُ فِي نَفْسِي: لَوْ لَمْ يَكُنْ لِي مِنْ زِيَارَتِهِ وَ التَّسْلِيمِ غَيْرُ هَذَا الدُّعَآءِ لَكَانَ كَثِيرًا.
«پس من نشستم، و حضرت قدري به حال تفكّر سر به زير انداختند و سپس سر خود را بلند نمودند و گفتند: كنيهات چيست؟!
گفتم: أبوعبدالله (پدر بندة خدا)!
حضرت گفتند: خداوند كنيهات را ثابت گرداند و تو را موفّق بدارد اي أبوعبدالله! حاجتت چيست؟!
من در اين لحظه با خود گفتم: اگر براي من از اين ديدار و سلامي كه بر حضرت كردم غير از همين دعاي حضرت هيچ چيز دگري نباشد، هرآينه بسيار است.»
ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ: مَا مَسْأَلَتُكَ؟!
فَقُلْتُ: سَأَلْتُ اللَهَ أَنْ يَعْطِفَ قَلْبَكَ عَلَيَّ، وَ يَرْزُقَنِي مِنْ عِلْمِكَ. وَ أَرْجُو أَنَّ اللَهَ تَعَالَي أَجَابَنِي فِي الشَّرِيفِ مَا
سَأَلْتُهُ.
فَقَالَ: يَا أَبَا عَبْدِاللَهِ! لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ؛ إنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللَهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي أَنْ يَهْدِيَهُ. فَإنْ أَرَدْتَ
الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلاً فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ، وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ، وَ اسْتَفْهِمِ اللَهَ يُفْهِمْكَ!
«سپس حضرت سر خود را بلند نمود و گفت: چه ميخواهي؟!
عرض كردم: از خداوند مسألت نمودم تا دلت را بر من منعطف فرمايد، و از علمت به من روزي كند. و از خداوند اميد دارم كه آنچه را كه دربارة حضرت شريف تو درخواست نمودهام به من عنايت نمايد.
حضرت فرمود: اي أبا عبدالله! علم به آموختن نيست. علم فقط نوري است كه در دل كسي كه خداوند تبارك و تعالي ارادة هدايت او را نموده است واقع ميشود. پس اگر علم ميخواهي، بايد در اوّلين مرحله در نزد خودت حقيقت عبوديّت را بطلبي؛ و بواسطة عمل كردن به علم، طالب علم باشي؛ و از خداوند بپرسي و استفهام نمائي تا خدايت ترا جواب دهد و بفهماند.»
قُلْتُ: يَا شَرِيفُ! فَقَالَ: قُلْ: يَا أَبَا عَبْدِاللَهِ!
قُلْتُ: يَا أَبَا عَبْدِاللَهِ! مَا حَقِيقَةُ الْعُبُودِيَّةِ؟!
قَالَ: ثَلاَثَةُ أَشْيَآءَ: أَنْ لاَ يَرَي الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَهُ مِلْكًا، لاِنَّ الْعَبِيدَ لاَ يَكُونُ لَهُمْ مِلْكٌ، يَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَهِ،
يَضَعُونَهُ حَيْثُ أَمَرَهُمُ اللَهُ بِهِ؛ وَ لاَ يُدَبِّرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيرًا؛ وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِيمَا أَمَرَهُ تَعَالَي بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ.
فَإذَا لَمْ يَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَهُ تَعَالَي مِلْكًا هَانَ عَلَيْهِ الاْءنْفَاقُ فِيمَا أَمَرَهُ اللَهُ تَعَالَي أَنْ يُنْفِقَ فِيهِ؛ وَ إذَا
فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِيرَ نَفْسِهِ عَلَي مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَيْهِ مَصَآئِبُ الدُّنْيَا؛ وَ إذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَهُ تَعَالَي وَ نَهَاهُ،
لاَيَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إلَي الْمِرَآءِ وَ الْمُبَاهَاةِ مَعَ النَّاسِ.
فَإذَا أَكْرَمَ اللَهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلاَثَةِ هَانَ عَلَيْهِ الدُّنْيَا، وَ إبْلِيسُ، وَ الْخَلْقُ. وَ لاَ يَطْلُبُ الدُّنْيَا تَكَاثُرًا وَ تَفَاخُرًا، وَ لاَ يَطْلُبُ مَا
عِنْدَ النَّاسِ عِزًّا وَ عُلُوًّا، وَ لاَ يَدَعُ أَيَّامَهُ بَاطِلاً.
فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَةِ التُّقَي. قَالَ اللَهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي:
تِلْكَ الدَّارُ ا لاْ خِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الاْرْضِ وَ لاَ فَسَادًا وَ الْعَـ'قِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ.
«گفتم: اي شريف! گفت: بگو: اي پدر بندة خدا ( أبا عبدالله )!
گفتم: اي أبا عبدالله! حقيقت عبوديّت كدام است؟
گفت: سه چيز است: اينكه بندة خدا براي خودش دربارة آنچه را كه خدا به وي سپرده است مِلكيّتي نبيند؛ چرا كه بندگان داراي مِلك نميباشند، همة اموال را مال خدا ميبينند، و در آنجائيكه خداوند ايشان را امر نموده است كه بنهند، ميگذارند؛ و اينكه بندة خدا براي خودش مصلحت انديشي و تدبير نكند؛ و تمام مشغوليّاتش در آن منحصر شود كه خداوند او را بدان امر نموده است و يا از آن نهي فرموده است.
بنابراين، اگر بندة خدا براي خودش مِلكيّتي را در آنچه كه خدا به او سپرده است نبيند، انفاق نمودن در آنچه خداوند تعالي بدان امر كرده است بر او آسان ميشود. و چون بندة خدا تدبير امور خود را به مُدبّرش بسپارد، مصائب و مشكلات دنيا بر وي آسان ميگردد. و زماني كه اشتغال ورزد به آنچه را كه خداوند به وي امر كرده و نهي نموده است، ديگر فراغتي از آن دو امر نمييابد تا مجال و فرصتي براي خودنمائي و فخريّه نمودن با مردم پيدا نمايد.
پس چون خداوند، بندة خود را به اين سه چيز گرامي بدارد، دنيا و ابليس و خلائق بر وي سهل و آسان ميگردد؛ و دنبال دنيا به جهت زيادهاندوزي و فخريّه و مباهات با مردم نميرود، و آنچه را كه از جاه و جلال و منصب و مال در دست مردم مينگرد، آنها را به جهت عزّت و علوّ درجة خويشتن طلب نمينمايد، و روزهاي خود را به بطالت و بيهوده رها نميكند.
و اينست اوّلين پلّه از نردبان تقوي. خداوند تبارك و تعالي ميفرمايد:
آن سراي آخرت را ما قرار ميدهيم براي كسانيكه در زمين ارادة بلندمنشي ندارند، و دنبال فَساد نميگردند؛ و تمام مراتبِ پيروزي و سعادت در پايان كار، انحصاراً براي مردمان با تقوي است.»
قُلْتُ: يَا أَبَا عَبْدِاللَهِ! أَوْصِنِي!
قَالَ: أُوصِيكَ بِتِسْعَةِ أَشْيَآءَ، فَإنَّهَا وَصِيَّتِي لِمُرِيدِي الطَّرِيقِ إلَي اللَهِ تَعَالَي، وَ اللَهَ أَسْأَلُ أَنْ يُوَفِّقَكَ لاِسْتِعْمَالِهِ.
ثَلاَثَةٌ مِنْهَا فِي رِيَاضَةِ النَّفْسِ، وَ ثَلاَثَةٌ مِنْهَا فِي الْحِلْمِ، وَ ثَلاَثَةٌ مِنْهَا فِي الْعِلْمِ. فَاحْفَظْهَا، وَ إيَّاكَ وَ التَّهَاوُنَ بِهَا!
قَالَ عِنْوَانٌ: فَفَرَّغْتُ قَلْبِي لَهُ.
«گفتم: اي أباعبدالله! به من سفارش و توصيهاي فرما!
گفت: من تو را به نُه چيز وصيّت و سفارش مينمايم؛ زيرا كه آنها سفارش و وصيّت من است به اراده كنندگان و پويندگان راه خداوند تعالي. و از خداوند مسألت مينمايم تا ترا در عمل به آنها توفيق مرحمت فرمايد.
سه تا از آن نُه امر دربارة تربيت و تأديب نفس است، و سه تا از آنها در بارة حلم و بردباري است، و سه تا از آنها دربارة علم و دانش است. پس اي عنوان آنها را به خاطرت بسپار، و مبادا در عمل به آنها از تو سستي و تكاهل سر زند!
عنوان گفت: من دلم و انديشهام را فارغ و خالي نمودم تا آنچه را كه حضرت ميفرمايد بگيرم و اخذ كنم و بدان عمل نمايم.»
فَقَالَ: أَمَّا اللَوَاتِي فِي الرِّيَاضَةِ: فَإيَّاكَ أَنْ تَأْكُلَ مَا لاَ تَشْتَهِيهِ، فَإنَّهُ يُورِثُ الْحَمَاقَةَ وَ الْبَلَهَ؛ وَ لاَ تَأْكُلْ إلاَّ عِنْدَ الْجُوعِ؛ وَ
إذَا أَكَلْتَ فَكُلْ حَلاَلاً وَ سَمِّ اللَهَ وَ اذْكُرْ حَدِيثَ الرَّسُولِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ:
مَا مَلاَ ءَادَمِيٌّ وِعَآءًا شَرًّا مِنْ بَطْنِهِ؛ فَإنْ كَانَ وَ لاَبُدَّ فَثُلْثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلْثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلْثٌ لِنَفَسِهِ.
«پس حضرت فرمود: امّا آن چيزهائي كه راجع به تأديب نفس است آنكه: مبادا چيزي را بخوري كه بدان اشتها نداري، چرا كه در انسان ايجاد حماقت و ناداني ميكند؛ و چيزي مخور مگر آنگاه كه گرسنه باشي؛ و چون خواستي چيزي بخوري از حلال بخور و نام خدا را ببر و به خاطر آور حديث رسول اكرم صلّي الله عليه و آله را كه فرمود:
هيچوقت آدمي ظرفي را بدتر از شكمش پر نكرده است. بناءً عليهذا اگر بقدري گرسنه شد كه ناچار از تناول غذا گرديد، پس به مقدار ثُلث شكم خود را براي طعامش بگذارد، و ثلث آنرا براي آبش، و ثلث آنرا براي نفَسش.»
وَ أَمَّا اللَوَاتِي فِي الْحِلْمِ: فَمَنْ قَالَ لَكَ: إنْ قُلْتَ وَاحِدَةً سَمِعْتَ عَشْرًا فَقُلْ: إنْ قُلْتَ عَشْرًا لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَةً!
وَ مَنْ شَتَمَكَ فَقُلْ لَهُ: إنْ كُنْتَ صَادِقًا فِيمَا تَقُولُ فَأَسْأَلُ اللَهَ أَنْ يَغْفِرَلِي؛ وَ إنْ كُنْتَ كَاذِبًا فِيمَا تَقُولُ فَاللَهَ أَسْأَلُ أَنْ
يَغْفِرَ لَكَ.
وَ مَنْ وَعَدَكَ بِالْخَنَي فَعِدْهُ بِالنَّصِيحَةِ وَ الرَّعَآءِ.
«و امّا آن سه چيزي كه راجع به بردباري و صبر است: پس كسيكه به تو بگويد: اگر يك كلمه بگوئي ده تا ميشنوي به او بگو: اگر ده كلمه بگوئي يكي هم نميشنوي!
و كسيكه ترا شتم و سبّ كند و ناسزا گويد، به وي بگو: اگر در آنچه ميگوئي راست ميگوئي، من از خدا ميخواهم تا از من درگذرد؛ و اگر در آنچه ميگوئي دروغ ميگوئي، پس من از خدا ميخواهم تا از تو درگذرد.
و اگر كسي تو را بيم دهد كه به تو فحش خواهم داد و ناسزا خواهم گفت، تو او را مژده بده كه من دربارة تو خيرخواه ميباشم و مراعات تو را مينمايم.»
وَ أَمَّا اللَوَاتِي فِي الْعِلْمِ: فَاسْأَلِ الْعُلَمَآءَ مَا جَهِلْتَ، وَ إيَّاكَ أَنْ تَسْأَلَهُمْ تَعَنُّتًا وَ تَجْرِبَةً؛ وَ إيَّاكَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْيِكَ شَيْئًا، وَ
خُذْ بِالاِحْتِياطِ فِي جَمِيعِ مَا تَجِدُ إلَيْهِ سَبِيلاً؛ وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْيَا هَرَبَكَ مِنَ الاْسَدِ، وَ لاَ تَجْعَلْ رَقَبَتَكَ لِلنَّاسِ جِسْرًا!
قُمْ عَنِّي يَا أَبَا عَبْدِاللَهِ! فَقَدْ نَصَحْتُ لَكَ؛ وَ لاَ تُفْسِدْ عَلَيَّ وِرْدِي؛ فَإنِّي امْرُؤٌ ضَنِينٌ بِنَفْسِي. وَ السَّلاَمُ عَلَي مَنِ اتَّبَعَ
الْهُدَي.
«و امّا آن سه چيزي كه راجع به علم است: پس، از علماء بپرس آنچه را كه نميداني؛ و مبادا چيزي را از آنها بپرسي تا ايشان را به لغزش افكني و براي آزمايش و امتحان بپرسي. و مبادا كه از روي رأي خودت به كاري دست زني؛ و در جميع اموري كه راهي به احتياط و محافظت از وقوع در خلافِ امر داري احتياط را پيشة خود ساز. و از فتوي دادن بپرهيز همانطور كه از شير درنده فرار ميكني؛ و گردن خود را جِسر و پل عبور براي مردم قرار نده.
اي پدر بندة خدا (أبا عبدالله) ديگر برخيز از نزد من! چرا كه تحقيقاً براي تو خير خواهي كردم؛ و ذِكر و وِرد مرا بر من فاسد مكن، زيرا كه من مردي هستم كه روي گذشت عمر و ساعات زندگي حساب دارم، و نگرانم از آنكه مقداري از آن بيهوده تلف شود. و تمام مراتب سلام و سلامت خداوند براي آن كسي باد كه از هدايت پيروي ميكند، و متابعت از پيمودن طريق مستقيم مينمايد
- توضیحات
- اخلاق عملی
- 13 بهمن 1390
- سید امیر حسین بحرالعلوم طباطبایی
- 2821