احتجاج امام کاظم علیه السلام با هارون
احتجاج و مناظره امام کاظم علیه السلام با هارون
عيون اخبار الرضا- ج 1 ص 81- موسى بن جعفر عليه السّلام فرمود: وقتى مرا پيش هارون بردند، سلام كردم جواب داده گفت: موسى بن جعفر! دو خليفه در يك مملكت براى هر دو خراج ببرند.
گفتم: ترا به خدا مي سپارم از اينكه من و خود را گناهكار كنى و سخن بيهوده دشمنان ما را در مورد ما بپذيرى تو خود ميدانى از وقتى كه پيامبر از دنيا رفت خيلى دروغ بر ما بستند. اگر صلاح بدانى با اين خويشاوندى كه نسبت به پيامبر اكرم دارى اجازه بدهى حديثى كه پدرم از آباء خود از جدم پيامبر اكرم نقل كرده برايت نقل كنم، گفت اجازه دادم.
گفتم: پدرم از آباء كرام خود از جدم پيامبر اكرم نقل كرد كه : خويشاوند وقتى به خويشاوند برسد و دست در دست يك ديگر گذارند علاقه خويشاوندى بهيجان در مىآيد اكنون دست خود را بمن بده فدايت شوم، هارون گفت جلو بيا.
من نزديك رفتم دست مرا گرفت و مرا پيش كشيد و مدتى در آغوش داشت بعد رها كرد گفت: موسى بنشين ديگر ناراحت نباش بتو كارى ندارم، ديدم اشك از چشمانش ميريزد سر بزير انداختم.
گفت: راست گفتى و جدت نيز راست گفته است خونم به جوش آمد و هيجانى در من پيدا شد كه دلم شكست و اشكم جارى گرديد حالا ميخواهم از تو چند سؤال بكنم كه مدتها است در دلم بوده از هيچ كس نپرسيدهام، اگر جواب دادى رهايت مىكنم و سخن ديگرى را در بارهات نمىپذيرم، شنيدهام تو هرگز دروغ نگفتهاى پس آنچه سؤال مىكنم واقع مطلب را برايم توضيح بده گفتم هر چه را بدانم توضيح ميدهم اگر بمن امان بدهى.
گفت: بتو امان دادم در صورتى كه راست بگوئى و آن تقيهاى كه بين شما فرزندان فاطمه معمول است روا ندارى.
گفتم: هر چه مايل است امير المؤمنين سؤال كند.
گفت: بگو ببينم چرا شما خود را از ما برتر ميدانيد با اينكه هر دو از يك درخت هستيم، همهى ما فرزندان عبد المطلب هستيم ما فرزندان عباس و شما فرزندان ابو طالب هر دوى آنها عموى پيامبرند و به يك نسبت مساوى با پيغمبر خويشاوندى دارند.
گفتم: ما نزديكتر به پيغمبريم گفت: چطور؟ گفتم زيرا عبد اللَّه و ابو طالب از يك پدر و مادرند و جد شما عباس از مادر عبد اللَّه و ابو طالب نبود- گفت پس چرا شما ادعا ميكنيد از پيامبر اكرم ارث ميبريد با اينكه عمو مانع ارث بردن پسر عمو است. وقتى پيامبر از دنيا رفت ابو طالب قبل از او مرده بود ولى عمويش عباس حيات داشت. گفتم: اگر امير المؤمنين مرا از جواب اين سؤال معذور دارد خوب است هر سؤال ديگرى دارد بفرمايد گفت غير ممكن است بايد جواب بدهى. گفتم: مرا امان بده. گفت: من قبلا بتو امان دادم.
گفتم: على بن ابى طالب مي فرمايد: با بودن فرزند بهيچ كس ارث نمىرسد جز پدر و مادر و زن و شوهر، با بودن فرزند براى عمو ارثى ثابت نشده و قرآن گواه چنين ارثى نيست جز اينكه ابا بكر و عمر و بنى اميه از پيش خود گفتهاند عمو بمنزله پدر است اين گفته آنها دليلى ندارد و از پيامبر نيز حديثى نرسيده.
كسانى كه از علماء معتقد به قول حضرت على هستند حكومت آنها بر خلاف حكومت ساير علماى عامه است، اكنون نوح بن دراج هست كه در اين مسأله بقول على عليه السّلام عمل ميكند و فتوى نيز داده كه امير المؤمنين او را فرماندار دو شهر كوفه و بصره نموده دستور داد نوح بن دراج و ساير علماء كه بر خلاف نظر او فتوى ميدهند از قبيل سفيان ثورى و ابراهيم مدنى و فضيل بن عياض را حاضر كنند همه آنها گفتند: اين نظر حضرت على است در اين مسأله.
به آنها گفت بطورى كه شنيدهام شما چرا در اين مسأله مطابق دستور حضرت على فتوى نميدهيد! گفتند نوح بن دراج جرات نموده ولى ما ترسيديم با اينكه فتواى حضرت على را پيغمبر امضاء نموده بدليل گفتار علماى گذشته كه از پيامبر اكرم نقل كردهاند در باره على بن ابى طالب فرموده است از همه شما واردتر بعلم قضاوت على است عمر نيز تصديق كرده كه على از همه ما بهتر بقضاوت وارد است و اين لفظ قضاوت لفظ جامعى است كه هر چه پيامبر اصحاب خود را مدح نموده در مورد قرائت و فرائض و علم همه را اين لفظ قضاوت شامل مىشود.
هارون گفت: بيش از اين توضيح بده موسى! گفتم محافل و مجالس بامانت باشخاص سپرده مىشود مخصوصا مجلس شما گفت: هيچ باك نداشته باش گفتم پيامبر اكرم كسى را كه مهاجرت نكرده ارث نميداد و براى او دوستى قائل نبود مگر بعد از مهاجرت گفت: چه دليل بر اين مطلب دارى؟ گفتم: اين آيه: وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ حَتَّى يُهاجِرُوا عمويم عباس مهاجرت نكرد.
هارون گفت: از تو تقاضا دارم بگوئى كه در اين مورد هيچ با كسى از دشمنان ما صحبت كردهاى، يا بيكى از فقهاء در اين مورد اطلاعى دادهاى؟ گفتم: خدا شاهد است نه، جز امير المؤمنين كسى از من نپرسيده.
گفت: چرا بهمه مردم اجازه ميدهيد شما را نسبت به پيغمبر بدهند و بشما بگويند: يا ابن رسول اللَّه با اينكه فرزند على هستيد، شخص را به پدرش نسبت ميدهند فاطمه چون ظرفى است و پيامبر جد مادرى شما است.
گفتم: يا امير المؤمنين اگر پيامبر زنده شود و دختر ترا خواستگارى كند باو ميدهى؟ گفت: سبحان اللَّه چرا ندهم؟ افتخار بر عرب و عجم و قريش ميكنم با اين كار گفتم: ولى او از من خواستگارى نميكند و نه من دخترم را بازدواج او در مىآورم گفت: چرا؟ گفتم: چون او پدر بزرگ من است ولى پدر بزرگ تو نيست گفت: احسن! موسى! سپس گفت: چگونه خود را فرزند پيامبر ميدانيد با اينكه پيغمبر فرزند پسر نداشت؟ و نسل از پسر است نه از دختر، شما فرزند دختر هستيد كه فرزندان دختر نسل حساب نميشوند. گفتم: ترا بحق خويشاوندى و قبر پيامبر و كسى كه در آن مدفون است، قسم ميدهم مرا از جواب اين سؤال معذور دارى گفت: غير ممكن است بايد دليل خود را در مورد شما فرزندان على بياوريد اكنون تو رهبر آنها و امام زمان ايشانى بطورى كه من شنيدهام، ترا معذور نمىدارم در مورد هر چه سؤال كنم تا دليلى از قرآن بياورى شما فرزندان على ادعا ميكنيد هيچ مطلبى از قرآن برايتان پوشيده نيست نه الف و نه واوى، تأويل تمام آن را ميدانيد و به اين آيه استدلال ميكنيد:
ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ به همين دليل خود را بىنياز از نظر علماء و دليلهاى آنها ميدانيد.
گفتم: اجازه ميدهى جواب اين سؤال را بدهم؟ گفت بگو. گفتم: اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم- بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى وَ عِيسى
پرسيدم پدر عيسى كيست؟
گفت: عيسى پدر نداشت گفتم: در اين آيه خداوند او را ملحق بفرزندان پيامبران مىكند از طرف مادرش مريم، همين طور ما ملحق بفرزندان پيغمبر اكرم هستيم از طرف مادرمان فاطمه عليها السّلام.
گفتم: بيش از اين دليل بياورم؟ گفت: بياور گفتم: اين آيه: فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ «سوره آل عمران آيه 61».
كسى ادعا نكرده كه پيغمبر اكرم موقع مباهله با نصارى جز على بن ابى طالب و فاطمه و حسن و حسين را داخل كساء نموده باشد تأويل فرزندان حسن و حسين است و زنان فاطمه و انفس على بن ابى طالب.
علماء اتفاق دارند بر اينكه جبرئيل در جنگ احد گفت: يا محمّد اين برابرى واقعى است از على فرمود: چون او از من و من از او هستم جبرئيل گفت من نيز از شما دو نفرم يا رسول اللَّه! سپس جبرئيل گفت:
«لا سيف الا ذو الفقار و لا فتى الا على»
شبيه مدح و ستايشى شد كه خداوند در اين آيه از ابراهيم خليل مينمايد فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ ما پسر عموهاى شما افتخار ميكنيم بسخن جبرئيل كه او از ما است.
گفت: احسن موسى حاجات خود را بگو گفتم: اولين حاجتم اينست كه به پسر عمويت اجازه دهى برگردد بمدينه جدش پيش زن و فرزند خود، گفت: در اين مورد تصميم خواهيم گرفت ان شاء اللَّه.
زندگانى حضرت امام موسى كاظم(ع)، ترجمه بحار الأنوار ،ص:109 الی 113
- توضیحات
- سیره و فضائل
- 22 خرداد 1391
- حجة الاسلام شیخ محمد کمالی
- 4608